رنگین‌کمانِ سفید

داستان، طرح و عکس و…

شکاف

هنوز گچ خودش را نگرفته، ترک بازتر شده بود. باورش سخت بود این همان ترکی باشد که نیم ساعت پیش با یک کفِ دست بتونه پُرش کرده بود. با تعجب میدید که ترک دوبرابر بازتر و طولاش هم دوبرابر بزرگتر شده. انگشت کوچکاش بهراحتی وارد شکاف میشد. همین که با صدای خفیفی شکاف بازتر شد، دستاش را پس کشید و چند قدم عقب رفت، کاردک و گچی که توی مشتاش داشت سفت میشد را انداخت و ایستاد به تماشا. انگار که فیلم را تند کرده باشند؛ حرکت زبانههای ترک از بالا و پائین را میشد به راحتی دید. ناخودآگاه پاهاش را کمی از هم بازتر کرد تا تعادلاش را بتواند راحتتر حفظ کند. هر آن ممکن بود از شدتِ لرزش، سقف و دیوارها پائین بیایند. ناگهان رگهی نوری از عمقِ شکاف به بیرون تابید. دستهاش را جلوی سینه در مسیر نور گرفته بود و موج برداشتن و رقصیدن شعاع نور روی پوستاش را تماشا میکرد. با زیاد شدن نور از شدت لرزشها کم میشد، تا اینکه به سکوت کامل رسید و آرامش غریبی حکمفرما شد. حرارتِ لذتبخشی انداماش را گرم میکرد و رخوتِ هوسانگیزی داشت به وجودش رخنه میکرد. سعی کرد از لابهلای انگشتهاش به داخل شکاف نگاه کند. نور چشماش را میزد ولی کنجکاوی کودکانهای او را بهطرف شکافِ نور میکشاند. شاید به یک قدمیِ شکاف رسیده بود که تصمیم عجیبی گرفت. همینطور که عقب عقب میرفت شروع کرد به کندن لباسهاش ـ خیز برداشت و بعداز برداشتن چند قدمِ سریع، به درونِ نور شیرجه رفت.
عصری وقتی صاحبکار آمده بود تا پیشرفت و کیفیت کار را بررسی کند، با کار انجامنشده و ابزار و مصالحی ریخته و پاشیده در اطراف روبهرو شد. زیر لب فحشی داد و با لگد به تودهی سفت شدهی گچِ مقابل پاش ضربه زد. تودهی گچ کمی از کف بلند شد و رفت برخورد کرد به دیوار و اثری روی دیوار به جا گذاشت.

6 پاسخ به “شکاف

  1. الف_پیروز 22 مهٔ 2011 در 01:02

    علیرضای بسیار عزیز سلام
    امیدوارم مرا به بی وفایی متهم ننمایید,زیرا همواره مخاطب رنگین کمان سفید بوده و هستم. نمی دانم چرا مدتی است مطالب شما مرا شگفت زده نمی کند.البته اینکه مخاطب با اثر ارتباط برقرار نکند, اصلا دلیل بر ضعف آن نیست. چه بسا گیرنده های مخاطب به روی موج دیگری تنظیم شده باشد.بنابر این آنچه خواهم گفت می تواند واقعیت نباشد (یا از نظر من واقعیت باشد) .آشنایی اولیه من با رنگین کمان سفید دریچه ی گشوده شده ای بود به ابتکارات ,مفاهیم نو و ساختار شکنی . داستان های کوتاه با حال وهوایی بدیع و شگفت آور و شبیه به سکانس های درخشان سینمایی. در هم ریختن فوق العاده زمان و مکان و ایجاد فضاهای انتزاعی در آثار که منجر به آفرینش سورئالیستی جذاب می گردید.استفاده به جا از نمادها و ترکیب تصاویر مختلف بطوریکه علیرغم هم سنخ نبودن اجزا ی بسیاری از تصاویر, کلیت آنها نا همگن به نظر نمی رسید و یک اثر منسجم و واحد را تشکیل می داد. همواره سینما در تصاویر گرافیکی و عکس ها و داستانها و حتی انتخاب آثار دیگران نقش پررنگی را دارا بوده است. علاوه بر این ادای احترام به «هدایت»در کلیت آثار هویدا بوده است.چه بسا روایت های سیاه وسپید(ناک)و خواب گونه ی هدایت به اقتضای زمان تبدیل به کابوس های رنگی شده اند.استفاده ظریف و با وسواس از نماد ها در جای جای داستان ها و تصاویر , تاکیدی بر جایگاه مهم کهن الگو ها می باشد. رنگین کمان سفید (از دیدگاه من)مانند مثلثی با سه راس «سینما» «هدایت» و» یونگ»می باشد ( و رفت و آمد مدام بین سه راس). البته منظور من این نیست که کار های ارائه شده تقلیدی می باشند بلکه صراحتا» معتقدم تک تک آثار دارای سبک و پردازش خلاقانه می باشد. بنظر من تاکید بیش از حد بر نقاط قوت خود تبدیل به پاشنه آشیل هر اثری می گردد.خلا قیت ها و نو آوری های متعدد در یک فضای واحد مخاطب را دچار فضا زدگی (نه تکرار زدگی )می نماید.بنظر ساختار شکنی خود تبدیل به ساختاری کلیشه ای شده است.خود را تکرار نمودن یکی از نقاط همیشگی مورد انتقاد بوده است. برای رنگین کمان سفید مخاطب چقدر اهمیت دارد؟.اگر پاسخ این است که کیفیت از کمیت مهم تر می باشد باید بگویم ساختار اجتماعات فکری و احساسی و اجتماعی ایران امروز متشکل از برآیند این کمیت هاست و به هزار و یک دلیل کیفیت ها به علایق کمیت ها جلا داده اند و دنباله روی اجماع عام بوده اند. عمده نظریات دوستان در حد تعارفات معمول و یا پس دادن باز دید می باشد. فقط تعداد معدودی از دوستان گاهی به یکی دو نکته از میان نکات بسیار, اشاره ای اجمالی می کنند و بس . البته اذعان دارم قرار نیست وبلاگ محل بررسی تخصصی آثار باشد (واگر هم قرار است من که ندیده ام). در این صورت باید عرضه چنین آثاری در چنین فضایی مورد باز نگری قرار گیرد و اصرار شما به ارائه ی مکاشفات شخصی خود, موجه بنظر نمی رسد(ارائه موجه نیست نه مکاشفات). البته متهم نمودن مخاطبین به سطحی بودن منصفانه و واقعی نیست . حتی مخاطبین خاص هم برای پیگیری علائق و دغدغه های خود ابزار و فضاهای مناسب تری در اختیار دارند. شاید بگویید قرار نیست وبلاگ جای ادبیات, سینما, تئاتر, موسیقی و … بگیرد . دراین صورت انتظارات شما از این محیط مجازی چیست؟. آموخته ها وتجربیات من در زمینه آثار انتزاعی و سورئال به اندازه ای است که حداقل چهارچوب مفاهیم مطالب تان را درک کنم ولی یکی از مواردی که همواره در رنگین کمان سفید تکرار می شود معما گونه و راز آلودبودن مطالب و تصاویر می باشد. هر مطلب شما یک پازل و معماست که برای حل آن باید چند بار آن را خواند و دید.ظرف چند مدت اخیر به وبلاگ های مختلفی سر زده ام و بسیاری از آنها را جذاب و پر مخاطب یافته ام که بسیاری شان به هیچ عنوان لمپن و عامیانه و سطحی نیستند. راز موفقیت آنها را سادگی(در عین عمیق بودن)می دانم. آنها سطح معلومات و مطالعات مخاطب را به چالش نمی کشندو از فضای هیچکاکی خبری نیست.
    دوست عزیز و قدیمی من بخاطر اهمیتی که برایم داشتید نقد را (حتی اگر اشتباه باشد)به تمجید (حتی اگرشایسته آن باشید) ترجیح دادم. برایتان بهترین ها را آرزومندم.
    دوستدار همیشگی شما «الف-پیروز

    • علیرضا زال 22 مهٔ 2011 در 03:11

      سلام الف ـ پیروز عزیز،
      اول خیلی خیلی ممنونام برای این نظر بلند بالا که فکر میکنم برای خودش توی وبلاگستان هم رکوردی به حساب بیاد. واقعاً شگفتزده (یا به قول خارجیها «سورپرایز») شدم.
      درمورد اینکه دچار تکرار شدهام، راستاش با اطمینان نمیتونم چیزی بگم، ولی هرکسی توی هر سطحی که مینویسه بالاخره بعداز مدتی به یه سبک و شیوهی شخصی میرسه و حالا توی همون مسیر احتمالاً سعی میکنه نوآوریهایی هم بکنه و به قول معروف اون شیوه رو قوام بیاره، پیشرفتاش هم بستگی به تواناییها و پشتکارش داره.
      درمورد نوشتههای اینجا، مدتیه سعی میکنم اونهایی که براساس یه ایدهی جمعوجوره و نتیجهاش یه نوشتهی خیلی کوتاه (داستانک) میشه رو توی وبلاگ بذارم چون با محیط اینجا بیشتر میخونه، کارهای بلندتر رو اگه دل و دماغی باشه همینجوری مینویسم تا ببینم کجا میشه ارائهشون داد. اعتراف هم بکنم که من توی نوشتن تنبل و کندم، بهخصوص با بیانگیزگی اینروزها، ولی تا حالا تنبلی باعث نشده بازنویسیهای متوالی و وسواس فراموش بشه، چون فکرمیکنم تنها شانسام همینه.
      باز هم ممنون، حتماً به نظراتات بیشتر فکر میکنم.
      مخلصایم.
      (الف جان این نقد و نظرت چهقدر لحن رسمی داشت، راستاش موقع خوندناش خیلی معذب بودم و یهخورده هم خجالت کشیدم.)

  2. درخت ابدی 23 مهٔ 2011 در 02:09

    رویایی در بیداری.
    هر کارگر درون‌گرایی منو یاد هانتا، راوی «تنهایی پرهیاهو»، می‌ندازه.

  3. دختر نارنج و ترنج 24 مهٔ 2011 در 11:57

    خب من یادم به رانش زمین و زلزله ی ژاپن افتاد…. ملموس ترین شکل باز شدن و شکاف برداشتن برای من شاید این بوده……. و شاید بخوام یه کمی عاقلانه تر فکر کنم به این نتیجه برسم که دری به دنیایی جدید برای این کارگر گشوده می شه و….
    و این که می شه از یک گچ کاری به کجا رسید؟!
    جالب بود………

  4. الف_پیروز 24 مهٔ 2011 در 19:27

    علیرضا جان سلام
    به جان عزیزت, واسه خودم هم عجیب بود که چرا لحن نوشته ام اینجوری رسمی و کتابی شد. وقتی الان دوباره داشتم می خوندم , دیدم فقط مونده , اول جملات عالیجناب خطاب ات کنم. شاید بخاطر اینه که همیشه به رنگین کمان سفید جدی نگاه کردم نه از سر تفنن و همیشه برام قابل احترام بوده. نقد مثل تویی همینجوری ش جسارته .دیگه محاوره ای نوشتن می شه جسارت مضاعف .وگرنه ما همون آدم خاکشیر مزاج قبلی ایم و تریپ با کلاسی هم بر نداشتیم. دشمنت خجل رفیق .
    خدا نگهدار تا بعد.

بیان دیدگاه