نوشتههای تازه
بایگانی
- ژوئیه 2023
- جون 2023
- ژوئیه 2020
- جون 2015
- سپتامبر 2013
- ژوئیه 2013
- مِی 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- ژوئیه 2012
- جون 2012
- مِی 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- ژوئیه 2011
- جون 2011
- مِی 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- ژوئیه 2010
- جون 2010
- مِی 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- ژوئیه 2009
نفهمیدم منظورتو
اول داستان رو بخون، اگه خوندی دوباره بخون.
داستان خوبی بود, با نثری درخشان. اما به نظرم تصویرسازی تو حق مطلب رو ادا نمی کنه. شاید انتخاب بعضی عناصرت درست نیست. مثلا خون. دلیلش رو نفهمیدم. ذهن رو می بره به سمت کارهای جنایی.
به نظرم تصویر باید سوررئال با عناصری معمولی می شد یا حتا رئال با کمی جابه جایی.
نمیدونم به جابهجایی شمارههای ریموت توجه کردی؟ خونریزی هم توی داستان هست، حالا نه زیاد پررنگ ولی کمک به القاء خشونت میکنه که تو ذات قصه هست. بههرحال با این منظور بوده، شاید جا نیفتاده.
تصویر با تیترت هم ناهماهنگه.
عنوان برای جمع طرح و داستانه.