رنگین‌کمانِ سفید

داستان، طرح و عکس و…

کلید

در را قفل کردم و کلید را بردم چال کردم توی باغچهی جلوی ساختمانِ خانه. بعد شروع کردم به دویدن. تا هوا روشن شود همینطور میدویدم. دیدم یک نفر دارد در مغازهاش را باز می کند. رفتم توی قهوهخانه و نیمرو و نان لواش گفتم آوردند. دوتا چای هم پشتبندش زدم. وقتی پول صبحانهام را حساب میکردم، پرسیدم میشود از تلفن روی میز استفاده کنم؟ گفت اگر شهرستان یا موبایل باشد پولاش را باهام حساب میکند. رفت روی پیغامگیر. جای کلید را گفتم و در آخرش خداحافظی کردم.

شب هنوز کاملاً نرفته بود و روز هنوز کاملاً نرسیده بود. بوی گیاهان تازه و نمناک میآمد. کلید سر جاش بود ـ پشت آجر لقِ زیر پنجره ـ همانطور که در پیغاماش گفته بود. قبلاز باز کردن در، اطراف را نگاه کردم و بعد کفشهام را همانجا پشت در درآوردم و گرفتم دستام.

9 پاسخ به “کلید

  1. درخت ابدی 11 ژانویه 2011 در 00:26

    دو راوی اول شخص متفاوت در داستان وجود داره. پیغام‌گیر و بازگشت به نقطه‌ی اول داستانی این حس رو به خواننده می‌ده که شاید هر دو راوی یکیه که رفته و برگشته. اما این ظن دلیل موجهی نداره. به هرحال، ابهام سرجاشه: چرا فرار کرد؟ برای کی پیغام گذاشت؟
    به نظرم میاد که قهوه‌خونه بودن اون مغازه یه ذره تصادفیه.

    • علیرضا زال 11 ژانویه 2011 در 00:56

      البته مستقیم گفته نمی شه مغازه همان قهوه خانه ست و حتا اگر همان هم باشه به نظرم تصادف در این نوع نوشته می تونه جا داشته باشه.
      (این یک ماده خام اولیه هم هست برای یک نوشته ی بلندتر.)

  2. سیبیل بلا 11 ژانویه 2011 در 07:33

    منطق می گه دوتا کلید داشتی ، یکیش رو خودت چال کردی یکیش رو پشت پنجره گذاشتی .
    احساس میگه اصلن کلید نداشتی!

  3. سياوش 11 ژانویه 2011 در 12:48

    يک فرار موقتي، يک آدم موقتي، يک قهوه خانه ي موقتي
    اينها لازم بود براي برگشت !

    حتمن کسي توي خانه منتظر است.

  4. سفینه ی غزل 12 ژانویه 2011 در 14:57

    سلام
    راوی دوم می تونه صاحب مغازه باشه. که ظاهرا» در همسایگی خونه هم هست و پیغامو شنیده .چه طرح خوبیه برای فیلم کوتاه.

برای علیرضا زال پاسخی بگذارید لغو پاسخ