نوشتههای تازه
بایگانی
- ژوئیه 2023
- جون 2023
- ژوئیه 2020
- جون 2015
- سپتامبر 2013
- ژوئیه 2013
- مِی 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- ژوئیه 2012
- جون 2012
- مِی 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- ژوئیه 2011
- جون 2011
- مِی 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- ژوئیه 2010
- جون 2010
- مِی 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- ژوئیه 2009
سلام به علیرضای خوبم
نمی دونم خودت هم این رو قبول داری یا نه که فرم و فضای این داستانکت با قبلی ها تفاوت داشت ؟ از اون پایان های باز که خاص قبلی ها بود اینجا خبری نیست و بلکه پایان بندی دراماتیک رو اینجا شاهدیم .
این جمله رو هم دوست داشتم : این هدیهای بود به او برای تمامِ همتِ ناچیزش.
کماکان ارادتمند تو : ناجورسلام ناجور عزیز،
با نظرت که گفتی پایاناش باز نیست موافقام ولی بهنظر من (سعی میکنم جای یک خواننده قرار بگیرم) چون کل ماجرا در یک فضای غیرواقعی و همینطور غیرقطعی قرار میگیرد میشود پایان غیربازش را هم زیاد جدی نگرفت.
ممنون و مخلصایم.
از همه توبه می کنم …؟
خوندم..
اما راستش باید فکر کنم تا بفهممش…
سپاسگزارم علیرضای عزیز.
درود بر علیرضای عزیز
صادقانه ترین نظرات برای دختر نارنج و ترنج .
حس تعلیق رو خیلی خوب در این چند سطر تزریق کردی. کیف کردم .
از راهنمایی بابت طراحی قالب هم ممنون . هر چه سعی کردم چیز چشمگیری نشد . آخر سر یک قالب مناسب پیدا کردم ( البته از نظر من )
باز هم ممون اینجور نوشتهها را بیشتر میشود به عنوان ماده خام اولیه برای کار بلندتر درنظر گرفت یا تمرین ایدههای تجربی.
مرگ ِ با شکوه ِ آقای آرزوهای کوچک … .آره، برای خودش یکپا مرگ حماسی است.
این داستانت شعرگونه و سوررئالیستیه.
آیه نفر پا به جاده ای می ذاره که آخرش مرگه. شاید حکایت این کفش حکایت دل باشه. نمی دونم. هیچ قطعیتی وجود نداره.
یه حکایت شاعرانه س….
هدیه ای ناقابل …
این کار های کوچک را دوست دارم. گاهی تاثیر شان بیشتر از بلند هاست.بهخاطر این مؤثرتر است (البته در شکل درستاش) که ذهن خواننده را به خلاقیت دعوت میکند.
آنچه که به آن رسید زیاد هم دور از آرزویش نبود , با فاصله ای کوچک به اندازه ی یک حرف , از(خ ) تا (ن) .
…حقشه …تا اون باشه که درست آرزو کنه! از یک کفش نو گرفته تا یک جاده ی هموار تا… خیلی چیزهای دیگه. خوب شناختیش ! بیچاره همتش خیلی ناچیز بود!
یادمه اون وقتا, موقع امتحانات مدرسه وقتی پدرم از من می پرسید چرا بیکارم و درس نمی خونم , من می گفتم : باباجون به اندازه ی کافی خوندم , برای 17-18 .
و بعد پدرم می گفت: دختر جون اقلا برای 20 بخون تا بلکه 15- 16بشی!با یک آدمی که اینقدر دنبال آرماناش (نمرهی قبولی) رفته که کفشاش سوراخ شده یکخورده مهربانتر باید بود. من در همان حال تکهتکه شدن انگار صدای شکستن قلباش را هم شنیدم! (من به عنوان راوی این شخصیت احساس مسئولیت میکنم ولی کاری هم از دستام برنمیآید)